روحاللَّه مهدى باور، مهدى ياور، مهدىزيست
سردبير
|
قافله سالار كاروان انقلاب دلداده و شيداي امامش مهدي (عج) بود اين دلدادگي برخاسته از باوري عميق بود كه در تمام وجود او موج مي زد تا آنجا كه خود و زندگي اش را وقف مهدي (عج) و آرمان هاي بلند او كرد و از ميان همه شكلهاي زندگي مهدي زيستي را برگزيد.
((روح الله))، الگوي مهديزيستان و معيار مهديياوران است. او به حق، نايب امام است. در اين بهار كه هنوز با رفتن او براي عاشقانش رنگ خزان دارد و تداعيگر خزان در بهار است، با جلوه هايي از ((مهدي باوري))، ((مهديياوري)) و ((مهديزيستيِ)) او، خود و اماممان مهدي (عج) را تسليت ميدهيم.
يكم. مهدي باوري
مهدي باوري، برخاسته از بنيانهاي فكري و مباني عقيدتي عميقي است كه بدون آنان، نميتوان به يك باور ژرف دست يافت. اين مباني، ريشه در درك اندازههاي وجودي انسان و عجز و نارسايي حسّ، عقل و تجربه او در فهم بايدها و نبايدهاي راه بلند او تا قرب خدا دارد. اندازههاي وجودي انسان و استمرار و ارتباط او با همه عوالم از يك طرف، و نارسايي علمگرايي و عقلگرايي از طرف ديگر، آدمي را به اضطرار به وحي و اضطرار به حجت و انسان كامل ميرساند.
((ميگويند: ((والعصر ان الانسان لفي خسر)) عصر، انسان كامل است؛ امام زمان(عج) است؛ يعني عصاره همه موجودات. قسم به عصاره همه موجودات؛ يعني قسم به انسان كامل.))(1)
((قسم به عصاره موجودات عصر، فشرده موجودات، آن كه فشرده همه عوالم است؛ يك نسخه است؛ نسخه تمام عالم. همه عالم در اين موجود، در اين انسان كامل، عصاره شده است و خدا به اين عصاره قسم ميخورد.))(2)
((اگر بعثت هيچ ثمرهاي نداشت، الا وجود عليبنابيطالب(ع) و وجود امام زمان (عج)، اين هم توفيق بسيار بزرگي بود. اگر خداي تبارك و تعالي، پيغمبر را مبعوث ميكرد براي ساختن يك چنين انسانهاي كامل، سزاوار بود)).(3)
((همان طوري كه رسول اكرم (ص) به حسب واقع، حاكم بر جميع موجودات است، حضرت مهدي (عج) نيز، همان طور حاكم بر جميع موجودات است. آن، خاتم رسل است و اين، خاتم ولايت. آن، خاتم ولايت كلي بالاصالة است و اين، خاتم ولايت كلي به تبعيت است)).(4)
((مقام مقدس ولي الله اعظم و بقية الله في ارضه - اروحنا لمقدمه الفداء - كه واسطه فيض و عنايات حق تعالي است)).(5)
((من خيلي ناراحت ميشوم از اين كه مثلاً امام عصر (عج) را ميگويند: سلطان السلاطين؛ [او ]خليفة الله است)).(6)
((ذوات مطهره معصومين از رسول خدا (ص) تا حجت عصر (عج)، مفاتيح وجود و مخازن كبريا و معادن حكمت و وحي و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصيلاند)).(7)
((با سلام و درود به پيشگاه مقدس مولود نيمه شعبان و آخرين ذخيره امامت، حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - و يگانه دادگستر ابدي و بزرگ پرچمدار رهايي انسان از قيود ظلم و ستم استكبار. سلام بر او و سلام بر منتظران واقعي او. سلام بر غيبت و ظهور او و سلام بر آنان كه ظهورش را با حقيقت درك ميكنند و از جام هدايت و معرفت او لبريز ميشوند)).(8)
دوم. مهدي ياوري
تجلي باور مهدي در ياري او است. ياري مهدي، زمينههاي قيام او را فراهم كردن و خود را مهياي پذيرش او كردن است: ((اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد))؛ ((من سرّه ان يكون من اصحاب القائم، فليعمل بالورع و محاسن الاخلاق و هو منتظر)).
حقيقت انتظار نيز هم همين است: ((افضل الاعمال انتظار الفرج)). انتظار، عمل است و آن هم بهترين عمل.
امام راحل (ره) به اعتراف همه، در خودسازي و مبارزه با نفس سرآمد همگان بود و در فراهم ساختن زمينههاي ظهور حضرت تا آنجا پيش رفت كه قافله سالار ((ظهور صغرا)) شد و توانست با دستان پرتوان و مباركش، نهال انقلاب را به عنوان پيشدرآمدي بر ((ظهور كبرايِ)) حضرت مهدي (عج) غرس كند.
((انقلاب مردم ايران، نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجت - ارواحنا فداه - است كه خداوند بر همه مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد)).(9)
((اين كشوري كه كشور ائمه هدي و كشور صاحب الزمان (ع) است، بايد كشوري باشد كه تا ظهور موعود ايشان، به استقلال خودش ادامه دهد؛ قدرت خودش را در خدمت آن بزرگوار قرار بدهد كه عالم را - ان شاء الله - به عدل و داد بكشد و از اين جورهايي كه بر مستضعفان ميگذرد، جلوگيري كند)).(10)
((اگر اين جمهوري اسلامي از بين برود، اسلام آنچنان منزوي خواهد شد كه تا آخر ابد - مگر در زمان حضور حضرت - نتواند سرش را بلند كند)).(11)
((ما بايد در اين طور روزها و در اين طور ايام الله، توجه كنيم كه خودمان را مهيا كنيم از براي آمدن آن حضرت ...؛ ما بايد خودمان را مهيا كنيم از براي اين كه اگر چنان چه موفق شديم - ان شاء الله - به زيارت ايشان، طوري باشد كه روسفيد باشيم پيش ايشان... . بايد توجّه به اين معنا داشته باشند كه خودشان را مهيا كنند براي ملاقات حضرت مهدي (ع))).(12)
((فراهم كردن اسباب، اين است كه كار را نزديك بكنيم؛ كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براي آمدن حضرت (عج))).(13)
((رهبر همه شما و همه ما، وجود مبارك بقيةالله(عج) است و بايد ماها و شماها طوري رفتار كنيم كه رضايت آن بزرگوار را - كه رضايت خدا است - به دست بياوريم)).(14)
((ما در يك مملكتي هستيم كه مملكت وليّ عصر (عج) است، و وظيفه آنهايي كه در مملكت ولي عصر (عج) زندگي ميكنند، يك وظيفه سنگين است. نميتوانيم ما لفظاً بگوييم: ما زير پرچم وليّ عصر (عج) هستيم، و عملاً توي آن مسير نباشيم. چنانكه نميتوانيم بگوييم كه، ما جمهوري اسلامي داريم، و عملاً آن طور نباشيم؛ اسلامي نباشيم)).(15)
((نامه اعمال ما - به حسب روايات -، به امام وقت عرضه ميشود. امام زمان (عج) مراقب ما هستند)).(16)
((اگر يك وقت نامه عمل يك روحاني را بردند و به امام زمان (عج) دادند و آن ملائكة اللهي كه بردند و نامه را دادند، بگويند: اين هم روحاني شما، اينها پاسداران اسلام شما هستند؟! و امام زمان (عج) خجالت بكشد، نعوذ بالله. او علاقه دارد به شما. شما ببينيد، اگر اين آقا كه خودشان خيلي منزه است، از پسرشان يك چيزي صادر بشود، خودشان سرافكنده ميشوند؛ اگر از خادمشان يك چيزي صادر بشود، خودشان سرافكنده ميشوند. ما همه خادم هستيم. از ما توقّع هست؛ از شما توقّع هست)).(17)
سوم. مهدي زيستي
مهمترين ويژگي امام راحل (ره)، ((مهدي زيستيِ)) او بود، و اين همان چيزي است كه امروز جامعه ما به شدت محتاج به آن است. شايد بتوان گفت مهدي زيستي، خود از بهترين راههاي مهدي ياوري و حقيقت آن است.به فرازهايي از سيره اين مريد و مراد، نايب و امام، ولي فقيه و وليالله مرور ميكنيم.
((فوالله ما لباسه الا الغليظ ولا طعامه الا الجشب؛
به خدا سوگند كه لباس مهدي (عج) جز پوشاكي درشت، و خوراك او جز غذايي سخت و بيخورش نيست)).
سادهزيستي امام
سطح زندگي امام از نظر تغذيه، اسكان، استفاده از وسايل شخصي و ديگر امور زندگي، از افراد طبقه سه جامعه هم پايينتر بود. با اين كه ايشان رهبر يك حكومت بودند و يك شخصيت سياسي و جهاني داشتند، اما حاضر نبودند حتي كوچكترين قدمي در جهت بسط زندگي شخصيشان بردارند. ما همواره در تأمين نيازهاي زندگي امام اين ترس را داشتيم كه مبادا كالايي تهيه كنيم كه از نظر قيمت بالاي آن بر ما اشكال گرفته و مورد عتاب ايشان واقع شويم. بارها اتفاق ميافتاد كه امام به جهت برخي از امور، از جمله رنگآميزي منزلشان، زيادي مصرف آب و برق و استفاده نامناسب از وسايل منزل، از ما بازخواست ميكردند.
اين افزايش براي چيست؟
امام، مسؤولان دفترشان را موظف كرده بودند كه كارهاي عمومي و بيتالمال را از امور شخصي زندگي جدا كنند. تمام مخارج زندگي شخصي منزل امام از غير سهم امام و بيتالمال تأمين ميشد.
ايشان براي امور زندگي خويش، جدولي تهيه كرده بودند كه مسؤولان دفتر، طبق آن جدول، هر روز موظف به ارائه گزارش كليه خريدها و وسايل شخصي بودند.
بارها پيش ميآمد كه امام ما را ميخواستند، و به عنوان مثال ميفرمودند: ((اين افزايش 10 يا 20 توماني كه در جدول ديده ميشود براي چيست؟)) يك روز مرا خواستند و فرمودند: ((در منزل من روزانه سه قرص نان مصرف ميشود، اينجا در جدول و صورتحساب، يك قرص نان اضافه خريداري شده؛ براي چيست؟!))
با فروشنده طي كنيد
هر موقع ميخواستيم براي حضرت امام وسيلهاي بخريم، به ما ميفرمودند: ((هنگام خريد، با فروشنده جنس، طي كنيد كه ما حق پس دادن آن را داشته باشيم))؛ چون بارها اتفاق ميافتاد كه ما وسيلهاي را براي امام ميخريديم و خدمتشان ميبرديم و ايشان ميفرمودند: ((گران قيمت است))، ما آن را پس ميداديم.(18)
سختگيري امام
سال 1352 بود كه به همراه حاج سيد احمد آقا و فرزندمان حاج حسن آقا - كه بيش از يكي دو سال نداشتند - به نجف رفتيم. طبيعي است كه در آن دوران غربت و تبعيد، حضور ما باعث دلگرمي امام و همسر مكرمهشان باشد. قرار بود دوماهي را در نجف باشيم، و سپس به ايران مراجعت كنيم. در آن زمانها سازمان اوقاف نظام طاغوتي، مسؤول كارهاي حج بود، و خيليها از جمله حاج سيد احمد آقا، رفتن به سفر حج در آن شرايط از ايران را قبول نداشتند؛ بنابراين مناسبترين موقعيت براي اين سفر، از عراق بود كه چند حسن داشت؛ از جمله، خارج از حيطه عمل سازمان اوقاف انجام ميشد، و علاوه بر آن، هزينه سفر بسيار كمتر بود، و نيز همسر حضرت امام هم كه بسيار مايل به اين سفر بود، ميتوانست به همراهي فرزندش حاج احمد آقا به زيارت بيايد، و شايد مهمتر از همه [اين بود كه] مدت اقامت ما در نجف، حدود 7 تا 8 ماه طول ميكشيد كه اين خود براي آن دوران امام و همسرشان ميتوانست بسيار وضع مطلوبي باشد.
زماني كه صحبت از سفر به ميان آمد، تنها مشكل موجود، نبود ((پولِ)) هزينه سفر بود، كه حاج خانم پيشنهاد كردند از آقا قرض بگيريد. كاري كه نه من و نه حاج سيد احمد آقا، هيچكدام به خود اجازه اين درخواست را از آقا نميداديم.
روزي دور هم نشسته بوديم. خانم گفتند: آقا، احمد و همسرش ميخواهند به مكه بروند. آقا فرمودند: خوب بروند. خانم گفتند: آقا، مكه رفتن پول ميخواهد. آقا در جواب گفتند: هر كسي كه مكه ميخواهد برود، پول ميخواهد؛ اگر پول داشته باشد، ميرود و اگر نداشته باشد، نميرود. خانم گفتند: خوب شما قرضشان بدهيد. آقا گفتند: من قرض نميدهم! اين جمله، يكي دوبار تكرار شد. در آخر، خانم پرسيدند: چرا قرض نميدهيد؟ آقا گفتند: پول خودم كه نيست؛ من به كسي قرض ميدهم كه بدانم برميگرداند؛ اينها از كجا برميگردانند؟
مجدداً خانم گفتند: برميگردانند. آقا گفتند: از كجا؟ خانم گفتند: خوب، اگر مهريه فاطمه را بدهيد، ميتوانند بروند.
راستش اين گفتوگو، به ويژه اين جمله آخري، براي من بسيار سنگين بود؛ خصوصاً زماني كه امام گفتند: مهريهاش را مطالبه ميكند؟ خوب اگر مطالبه باشد، بحث ديگري است؛ كه من به ناچار گفتم: نه، اصلاً اين بحثها نيست؛ صحبت اين است كه اگر رفتن به حج براي ما واجب باشد، الان بهترين فرصت است (من به نظر خودم خواستم از زاويه وجوب حج وارد شوم.) آقا گفتند: اگر پول نداريد، مستطيع نيستيد و برايتان واجب نميباشد. گفتم: بله، همين طور است. و قضيه تمام شد.
دو - سه روز بعد، حاج احمد آقا به مادرشان گفت: خانم، ما ميخواهيم برگرديم و بايد مقدمات سفر را فراهم كنيم. خانم با ناراحتي گفتند: عيب ندارد.
براي انجام مقدمات سفر و تنظيم كارهاي لازم، گذرنامهمان را به آقاي ((شيخ عبدالعلي قرهي)) تحويل داديم.
روز بعد، سر سفره، خانم با ناراحتي گفتند: هفته آخر است كه اينها اينجا هستند؛ از هفته بعد، دوباره تنهايي ما شروع ميشود. امام فرمودند: چرا؛ هستند!
خانم با ناراحتي و تعجب گفتند: شما كه حاضر نشديد به اينها قرض بدهيد و اينها گذرنامهشان راهم به ((آشيخ)) تحويل دادهاند كه... . آقا با لبخندي گفتند: به حاج شيخ گفتم، دست نگه دارد. ما متوجه شديم براي آقا انصرافي پيش آمده؛ حالا از كجا، نميدانم؛ ولي يادم ميآيد كه حاج احمدآقا برايم نقل كردند كه آقا گفتهاند: ((اگر اطمينان كنم شما قرضتان را پس ميدهيد، من حرفي ندارم به شما قرض بدهم)). خوب، حالا چگونه قرضمان را پرداخت ميكنيم؟ من گفتم: به محض برگشتن به ايران، طلاهايم را ميفروشم و پول آقا را به آقاي پسنديده تحويل ميدهم.
خلاصه، پول را گرفتم و به همراهي حاج خانم، به مكه مشرف شديم. آنچه در سفر بر ما گذشت، داستان طولاني دارد؛ ولي به محض برگشتن به قم، طلاهايم را فروختم و قرض آقا را به آقاي پسنديده پرداخت كردم.(19)
بدهيد وصله كنند
الان هم امام، جوراب وصلهدار ميپوشند. ميگويند: ((اين جوراب را بدهيد وصله كنند)).(20)
فقط نان و پنير و خربزه
بعد از مراجعت امام از كويت به عراق - كه مسؤولان عراقي امام را در ((صفوان)) براي كسب اجازه از بغداد براي ورود مجدد ايشان نگه داشته بودند - دو نفر از همراهان امام، به بهانه گرفتن شام به بصره رفتند و به نجف تلفن زده و قضايا را به اطلاع دوستان رساندند، سپس قدري غذا خريده و بازگشتند. شام عبارت بود از غذاي گرم رستوران و مقداري هم پنير و خربزه. امام، شروع به خوردن نان و پنير كردند. البته ايشان بعد از صبحانه، ديگر چيزي نخورده بودند؛ لذا خيلي براي ما ناگوار بود كه غذاي گرم بخوريم و امام فقط به نان و پنير اكتفا كنند. احمد آقا به من گفت: ((امام، نان و پنير و خربزه ميخورند.))(21)
((الجَحْجاح المجاهد المجتهد))؛
او شتابنده به سوي نيكيها و بزرگواريها، مبارز و سختكوش است)).(22)
سختكوشي
سؤال: برنامه روزانه زندگي شما چيست و چگونه است؟
جواب: بيشتر از 16 ساعت كار ميكنم. در اينجا نوع كارم با نجف فرق كرده است. مصاحبات، مذاكرات و گاهي سخنراني، خواندن گزارشاتي كه توسط عدهاي تهيه ميشود، بررسي نامهها و تلگرافاتي كه ميرسد و گاهي جواب به آنها كار روزانهام را تقريباً تشكيل ميدهد.
سؤال: پيامهاي خود را چگونه به ايران ميفرستيد؟
جواب: فعلاً توسط تلفن و اشخاص.
سؤال: آيا به همه نامههاي خود هر روز پاسخ ميدهيد؟
جواب: اگر لازم باشد جواب ميدهم.
سؤال: آيا شما تماسهايي با مردم شهر نوفللوشاتو داريد كه بدانيد در اين شهر كوچك چه ميگذرد؟
جواب: بعضي از آنان به اينجا آمدهاند.
سؤال: سالهاي عمر شما كه دور از ايران بوديد، چگونه گذشت؟
جواب: مدتي در تركيه تبعيد بودم - حدود يك سال - و بعد به نجف تبعيد شدم و چهارده سال در عراق بودم و فعلاً هم آمدهام اينجا. در اين مدت علاوه بر تدريس مسائل مذهبي؛ هر چند گاهي مردم را از جنايات شاه به وسيله پيام و يا سخنراني آگاه ميكردم. من در اين مدت يك لحظه ساكت نبودهام.(23)
((خاشع للَّه كخشوع النسر لجناحه؛
مهدي (عج) در برابر خداوند فروتن است، همچون عقاب در برابر بالش)).(24)
((يكون اشد الناس تواضعاً للَّه - عزّوجل -؛
مهدي(عج)، در برابر خداوند، از همه متواضعتر است)).(25)
ما همه سرباز خدا هستيم
حضار: ما همه سرباز توييم خميني، گوش به فرمان توييم خميني.
امام: ما همه سرباز خدا هستيم انشاءاللَّه نه تو سرباز مني و نه من سرباز تو، و ما با هم قيام كرديم كه اسلام را در اينجا زنده كنيم.(26)
خدمتگزار
خداوند همه ما را موفق كند كه خدمتگزار اين ملت باشيم، خدمتگزار اسلام باشيم، خدمتگزار مستضعفان جهان باشيم.(27)
من طلبه هستم
سؤال: ممكن است درباره زندگي خصوصي خود از سال 43 به بعد توضيحي بدهيد؟
جواب: زندگي خصوصي من مثل زندگي خصوصي همه مردم عادي است. من طلبهاي هستم مثل ساير طلبهها.(28)
زير منت شماها هستم
من منت از شما ميكشم من زير منت شما ملت ايران و شما اهالي محترم قم، زير منت شماها هستم شماها بوديد كه نهضت اسلامي را به ثمر رسانديد.(29)
بانوان رهبر ما هستند
شما رهبر نهضت هستيد، بانوان رهبر ما هستند و ما پيرو آنهاييم. من شما را به رهبري قبول دارم و خدمتگزار شما هستم. خداوند شما را حفظ كند.(30)
روح الله كيست؟
شعار يكي از حضار: توطئه چپ و راست كوبندهاش روحاللَّه است.
امام: صبر كن، كوبندهاش شما هستيد، روحالله كي هست!(31)
عكس كشاورز را به جاي عكس من چاپ كنيد
يك روز به اتفاق نمايندگان امام در روزنامه كيهان و اطلاعات، شهيد شاهچراغي و آقاي دعايي خدمت امام رسيديم. آقاي خاتمي وزير وقت ارشاد هم حضور داشتند. ايشان ضمن ملاطفتي كه به ما داشتند فرمودند: ((روزنامهها اينطور نباشد كه چيزهاي مربوط به مرا چاپ كنند، و مرتب عكس از من در صفحه اوّل بياورند، و تيترهاي بزرگي از من بزنند.)) بعد فرمودند: ((اگر يك كشاورز خوب كار كرد عكس او را بياوريد در صفحه اول به جاي عكس من چاپ كنيد.))(32)
((شديدٌ علي العمال، رحيم بالمساكين؛
مهدي (عج) بر كارگزاران و مسؤولان دولت خويش، بسيار سختگير و بر بينوايان، بسيار رؤوف و مهربان است)).(33)
بلافاصله به سوي او شليك كنند!
در سال 1359 آن روز كه بنيصدر كودتاي خزندهاي را عليه نظام جمهوري اسلامي دنبال ميكرد، يكي از عزيزترين وابستگان به امام در سفري به مشهد در پشتيباني از بنيصدر سخنراني كرد و از شهيد رجايي انتقاداتي به عمل آورد. در اين مراسم شماري از مردم حزباللهي و وفادار به اسلام و انقلاب بر سخنران شوريدند و مراسم به تشنج كشيده شد. نيروهاي امنيتي سخنران را براي دور داشتن از خطر حمله و هجوم، به كميته هدايت كردند و طي تماس تلفني با دفتر امام اعلام كردند كه سخنران مزبور مسلح است و هماكنون دست روي سلاح كمري خود دارد و ممكن است روي عصبانيت به سوي تظاهركنندگان آتش كند.
وقتي كه خبر به امام رسيد از مرحوم آيةاللَّه اشراقي كه در نزدشان حضور داشت، خواستند به برادران حاضر در دفتر دستور دهد كه بيدرنگ با مشهد تماس بگيرند و پيام امام را اينگونه ابلاغ كنند:
((نامبرده تحتالحفظ به تهران اعزام شود و مراقب باشند اگر بر آن بود كه به سوي كسي تيراندازي كند به او مهلت ندهند و بلافاصله به سوي او شليك كنند و او را از پاي درآورند.))
آقاي اشراقي به دفتر آمدند و به حجةالاسلام و المسلمين آقاي رحماني - رييس عقيدتي سياسي نيروي انتظامي - كه در آن ساعت، شيفت كاري ايشان در دفتر بود، بخش نخست پيام امام را رساندند اما از ابلاغ بخش دوم پيام خودداري كردند و به حضور امام بازگشتند.
امام از آقاي اشراقي پرسيدند: ((پيام را رسانديد؟))
آقاي اشراقي پاسخ مثبت دادند.
امام سؤال كردند: ((آيا گفتيد كه اگر خواست به سوي كسي تيراندازي كند به او مهلت ندهند...؟))
آقاي اشراقي نتوانستند دروغ بگويند؛ ناگزير گفتند: نه.
امام به ايشان دستور دادند كه بار ديگر به دفتر بروند و عين پيام امام را برسانند.(34)
شاگردپروري و غريبنوازي امام
امام اگر احراز ميكردند طلبهاي زحمتكش است و درس ميخواند خيلي براي او احترام قايل بودند. در ايّام طلبگي در قم به بيماري سختي دچار شدم. آن مقدار كه امام در مدت بيماري به من مهرباني كردند و از من مراقبت فرمودند، به جد اطهرم سوگند اگر پدرم در قم بود، اين مقدار از من مراقبت نميكرد. اين تنها به لحاظ اين بود كه من طلبهاي بودم غريب و در قم درس ميخواندم. روحيه شاگردپروري و غريبنوازي ايشان موجب شده بود كه از من مراقبت كنند.(35)
هر هفته از من عيادت ميكردند
يك وقتي در دوران طلبگيام مدت يك ماه مريض شده و در مدرسه حجتيه در حجرهام بستري بودم. در طول اين مدت روزهاي چهارشنبه به اتفاق يكي از دوستان دانشمند ما در حجره مدرسه از من عيادت ميكرد، در صورتي كه من يك طلبه گمنامي بيش نبودم.
يكي ديگر از آقايان ميگفت: از آن روزي كه من توي خانه افتادهام، همه مرا فراموش كردند، جز امام كه معمولاً از من احوالپرسي مينمودند.(36)
شبانه پياده به دنبال طبيب رفتند
در آن زمان كه درس اسفار امام ميرفتم، مبتلا به حصبه شدم. از قضا فصل زمستان بود. در آن موقع حصبه، بيماري خطرناكي به شمار ميآمد. منزل ما گذر جدّا بود. از قضا منزل امام در حوالي آن گذر بود. ايشان، پس از آنكه اطلاع از بيماري من پيدا كردند، هر صبح و شب به عيادت من ميآمدند. يادم هست ايشان، يك شب به عيادت من آمده بودند. دكتري قبل از ايشان آمده و دواي اشتباهي داده بود، حال من بسيار بد بود. امام، اين مرد رباني و بزرگوار، در آن زمستان سرد، پياده به دنبال طبيبي كه بر طرز قديم معالجه ميكرد، رفته و او را آوردند. و پس از بهبودي نسبي حال من منزل را ترك فرمودند. آنگاه وسايل انتقال مرا به بيمارستان، فراهم ساختند. اينها فراموششدني نيست. ديگران هم بودند كه در درسشان شركت ميكردم، امّا يك مرتبه هم به عيادت من نيامدند. حتي يك نفر را نفرستادند كه چرا در درس شركت نميكنم.(37)
دهانم نرسيد به دست او
يك شب كه خدمت امام بوديم، ميفرمودند: ((پيرمردي آمده بود پيش من و با كمال اعتماد ميگفت: من دو تا فرزندم را در راه اسلام دادهام، امروز هم جنازه پسر سومم را - كه آخرين پسرم هم بود، 18 ساله بود و در والفجر 8 شهيد شده بود - آوردم و دفن كردم، چون خودم عازم ميدان هستم، آمدم از شما خداحافظي كنم. امام ميفرمود: ((از شهامت و شجاعت اين مرد حالي به من دست داد، من اراده كردم كه دست اين مرد را ببوسم، امّا چون در كف حياط بود و من بالا بودم دهانم نرسيد به دست او.(38)))
با مردم درست رفتار كنيد
امام به مردم بسيار علاقهمند بودند و هميشه مراعات حال آنها را ميكردند. روزي يكي از ملاقات كنندهها، از طرف يكي از افراد حسينيه مورد بازخواست واقع شده بود. وقتي كه ايشان ماجرا را متوجه شدند، با تندي به آن فرد فرمودند: ((با مردم درست رفتار كنيد. با مردم خوش رفتار باشيد.))(39)
اهل كجايي؟ شغلت چيست؟
پس از بازگشت امام به قم در سال 43، سيل ارادتمندان و مشتاقان از سراسر كشور به سوي قم و منزل امام سرازير شد. يك روز حضور امام بوديم. يك روستايي از يكي از شهرهاي خراسان آمده بود كه با امام ملاقات كند. خيلي مشتاق امام بود و اشك شوق ميريخت. امام متوجه حال او كه شد، با عنايت خاصي وي را كنار خود نشانيد و به او اظهار محبت كرد. بعد دستور دادند كه برايش چاي بياورند و مثل يك برادر كه با برادر ديگر گرم ميگيرد، با او احوالپرسي كردند كه اهل كجايي؟ شغلت چيست؟ تا حال او را عادي كند. ما كه آنجا بوديم بسيار تحت تأثير واقع شديم.(40)
لباسها را شستند
مرحوم آقاي اسلامي تربتي كه همسايه امام در قم بود، نقل ميكرد: روزي با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقاي شاهآبادي بوديم. فصل زمستان بسيار سردي بود، از كنار مدرسه حجتيه عبور ميكرديم، ديديم خانمي كنار رودخانه نشسته و دارد پارچهها و كهنههايي را ميشويد. نميدانم مال خودش بود يا كلفت بود. ميديديم كه يخهاي رودخانه را ميشكست و كهنه ميشست، بعد دستش را از آب بيرون ميآورد و مقداري با دماي بدنش گرم ميكرد و دوباره لباس ميشست. امام قدري به او نگاه كرد. بعد به من فرمود: شما برويد. بعد من ميآيم. عرض كردم چه كاري داريد؟ اگر امري هست بفرماييد، گفتند نه، شما برويد. و خودشان ايستادند و به كمك آن خانم لباسها را شستند و كنار گذاشتند و چيزي هم يادداشت كردند كه بعد معلوم شد، آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هر چه از ايشان پرسيدم: قضيه چه بود؟ فرمودند: ((چيزي نبود.)) بعد معلوم شد به آن خانم گفتهاند: ((شما بياييد منزل، من دستور ميدهم آب گرم كنند و ديگر شما اينجا نياييد، با آب گرم لباس بشوييد و خود من هم كمكتان ميكنم.))(41)
توجه به طلاب مستمند
امام در نجف قبل از اينكه جلسه درس شروع شود و ايشان وارد اتاق گردند، با درنگي كوتاه، نگاهي به اطراف محل درس ميانداختند. يك روز در ميان كفشها متوجه كفشي شدند كه نيمه سالم بود و به هيچ وجه قابل استفاده نبود. امام از اين موضوع ناراحت شده، بعد از درس به يكي از آقايان فرمودند: ((فردا صبح ميروي در ميان كفشها، آن كفش را پيدا ميكني و بعد آن جا ميايستي تا صاحبش را ببيني. آن وقت منزل او را پيدا كن و به من بگو.)) آن شخص ميگفت: فرداي آن روز من به فرمايش آقا عمل كردم و منزل آن شخص را كه يك طلبه يزدي بود پيدا كردم. موضوع را به عرض آقا رساندم. ايشان ترتيبي دادند كه او صاحب يك دست لباس كامل و كفش شد.(42)
تا اين مادر شهيد را نياوريد...
مادر شهيدي از اهواز براي ملاقات آمده بود، نامهاي نيز نوشته، ولي موفق به ديدار امام نشده بود. دو سه روزي در همان حوالي مانده و سپس به اهواز برگشته و نامهاي نوشته بود كه اي امام! من به تهران آمدم، ولي موفق به ديدار و ملاقات شما نشدم. امام با دست خط خود روي اين نامه نوشته بودند: ((تا اين مادر شهيد را به ملاقات من نياوريد، من به ملاقات كسي نميآيم.))(43)
((عليه كمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايّوب؛
او داراي كمال موسي، شكوه عيسي و شكيبايي ايوب است)).(44)
((تعرفون المهدي بالسكينة و الوقار؛
مهدي(عج) را با سكينه و وقار، خواهيد شناخت)).(45)
ابهت امام
ابهتي عجيب در مجلس ايشان حكمفرما است. در اتاق كوچكي كه مينشينند تخت كوتاهي وجود دارد و من تا به حال نديدهام كه غير از آقاي پسنديده كه برادر بزرگ ايشان است و آقاي لواساني، كس ديگري جرأت كند، بر روي آن تخت بنشيند؛ يعني ابهت امام اجازه نميدهد، و الاّ اگر كسي بنشيند فكر نميكنم كه امام به او چيزي بفرمايند. در حالي كه وقتي بزرگاني مانند شهداي محراب، به محضر ايشان ميرسيدند، روي زمين مينشستند و به خودشان اجازه نميدادند كه روي تخت بنشينند. حتي يك بار مشاهده كردم، شهيد محراب آقاي اشرفي اصفهاني، رو به روي امام و روي زمين نشستهاند.(46)
ابهت من شاه را گرفته بود!
امام قبلاً به دستور آيةاللَّه بروجردي دو مرتبه با شاه ملاقات كردند، يك بار كه از ملاقات برگشتند، فرمودند: ((نميخواهم از خودم تعريف كنم، ولي ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود.!))(47)
از ايشان حساب ميبرديم
حضرت امام آنچنان جذبهاي داشتند كه ما خود به خود، از ايشان حساب ميبرديم و مواظب رفتارمان بوديم؛ در صورتي كه ايشان تغير نداشتند و كتكي نميزدند. گاهي اوقات يك تشر ميزدند، يا تندي ميكردند و همان براي چندين روز كافي بود.(48)
جوانمردي در نوجواني
يكي از همبازيهاي نوجوانيهاي امام ميگفت: در محله سبزيكاران خمين، بچههاي محل جرأت اينكه حرف بزنند و فحش بدهند و لاتگري انجام بدهند (از ترس امام كه گاهي از آن محل رد ميشدند) را نداشتند.(49)
امانتي بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت
از يكي از دوستان خانوادگي (امام) خميني، صفت مشخصه او را پرسيدم؛ صحنهاي را برايم تعريف كرد كه سي و پنج سال قبل اتفاق افتاده بود. كوچكترين فرزند خانواده در حوض غرق شده بود، مادر مويهكنان گريه ميكرد، مجتهدي مشغول نماز خواندن بر جنازه بود كه (امام) خميني وارد شد. با تمام عشق و علاقهاي كه به اين دخترش داشت، در قيافه او اثري از تغيير مشاهده نشد. چند لحظه مكث كرد و گفت: ((امانتي بود از جانب خدا كه خودش پس گرفت.)) و سپس شروع به نماز كرد. (امام) خميني عقيده دارد كه خدا هميشه در كنار او است.(50)
راديو را بگذاريد سر جاي خود
شبي كه خبر شهادت دكتر بهشتي و يارانش به دفتر امام رسيد، نميدانستيم اين خبر را چگونه به گوش امام برسانيم، چون امام، شهيد بهشتي را از جان و دل دوست داشتند. به راديو و تلويزيون اطلاع داده شد كه خبر را شب پخش نكنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش ميكنند. قرار شد فرداي آن روز حاج احمد آقا و آقاي هاشمي بيايند، به نحوي خبر را به امام اطلاع دهند كه براي امام سكتهاي پيش نيايد. در خانه هم سفارش شد كه راديو را از بالاي سر امام بردارند؛ چون ممكن بود خبر ساعت هفت يا هشت صبح پخش شود. جالب اينجا است كه وقتي خانمها قبل از ساعت هفت ميرفتند كه راديو را بردارند، امام به آنها ميفرمايند: ((راديو را بگذاريد سر جاي خود، من جريان را از راديوهاي خارجي شنيدم.)) و جالبتر اين كه وقتي حاج احمد آقا و آقاي هاشمي خدمت ايشان رفتند، امام به آنها دلداري دادند و فوراً دستور تشكيل جلسه و ترميم كابينه و انتخاب رييس ديوان عالي را صادر فرمودند.(51)
((لا يضع حجراً علي حجرٍ؛
[مهدي (عج)] سنگي روي سنگ نگذارد [از متاع دنيا چيزي برنگيرد])).
بزرگترين انسان در كوچكترين خانه!
حضرت امام در طول مدتي كه در نجف اشرف اقامت داشتند، در خانهاي محقر و فرسوده در يكي از كوچههاي ((شارع الرسول)) همچون صدها طلبه معمولي، اجارهنشين بودند. در بعد از پيروزي انقلاب نيز چه در ايامي كه در قم بودند و چه در مدت نزديك به ده سالي كه در جماران اقامت داشتند، همچون بسياري از مستضعفان، به صورت مستأجر زندگي ميكردند و در منزل بسيار قديمي آقاي جماراني اقامت داشتند. اين خانه بعد از فوت مرحوم پدر آقاي جماراني به چند قطعه كوچك تقسيم شده بود و ساختمان قديمي آن در اختيار خانواده آقاي امام جماراني قرار داشت. بخش ديگري از آن كه منزل كوچكي بود، با مساحت حدود 120 متر مربع و 70 متر زير بنا، متعلق به آقاي سيد حسن حسيني، داماد آقاي جماراني بود و در اجاره حضرت امام قرار گرفت. اين منزل كوچك و ساده كه همه از نزديك يا از تلويزيون آن را ديدهاند، طي يك دهه، جايگاه انساني بود كه بر اريكه دلهاي مشتاق صدها ميليون مسلمان و مستضعف جهان، حكومت ميراند. انساني كه با تكيه بر قدرت ايمان و نفوذ الهياش، تمام كاخهاي ابرقدرتهاي شيطاني را به لرزه درآورد.(52)
قناعت و زهد در عين مكنت
به هر حال، حضرت امام در طول زمان مرجعيت و زعامت خويش، به صدها ميليارد ريال پول از بابت وجوه شرعيه دست يافت. علاوه بر آن، در مقام ولايت امر و رهبري امت اسلامي، تمام مخازن و منابع ثروت و ميلياردها ميليارد از داراييهاي گوناگون در حيطه تصرف و ولايتشان قرار گرفت. با اين همه، اين انسان متكامل و سالك وارسته و به خدا پيوسته، نه تنها به موازات برخورداري از اختيارات الهي و قدرت فعلي در دخل و تصرف در امور، كمترين بهرهگيري شخصي از همه آنچه در اختيار داشت، نكرد؛ بلكه همواره و تا آخر عمر، در كمال سادگي و صرفهجويي و قناعت، زندگي پاك و پاكيزه و الهي خويش را سر كرد.(53)
از همان آجرها استفاده كنند
وقتي آجرهاي حياط امام ساييده شده بود. بنّا گفته بود تعدادي آجر تهيه شود تا آن آجرهاي ساييده شده را عوض كند. حضرت امام فرمودند: ((همان آجرهاي ساييده شده را پشت و رو كنيد و كار بگذاريد.))(54)
((يحذو فيها علي مثال الصالحين؛
او بر روش نيكان، رفتار ميكند)).(55)
تلويزيون را خاموش كردند
من شاهد بودهام كه رفتار امام در مواقعي كه تلويزيون از ايشان تعريف ميكرده و ايشان ميشنيده است به اين صورت بود كه صداي تلويزيون را خاموش ميكردند تا اين كه صحبت طرف تمام ميشد. امام اصولاً از تعريف كردن دلخور ميشدند.(56)
بايد اين القاب برداشته شود
وقتي كتاب ((تحريرالوسيله)) در نجف اشرف چاپ شد، مطابق رسوم نجف پشت جلد آن القابي از قبيل ((آيةاللَّه العظمي)) و ((زعيم الحوزات العلمية))، و از اين قبيل عبارات نوشته شد. اين چيز تازهاي نبود و كسي هم تقصيري نداشت و همانطور كه براي ساير مراجع عمل ميشد، چاپخانه و متصديان چاپ عمل كرده بودند. وقتي امام متوجه مطلب شدند، با كمال قاطعيت از توزيع آن منع كردند و فرمودند: ((بايد اين القاب برداشته شود.)) تا بالأخره دستاندركاران مجبور شدند كه چيزي روي اين القاب بزنند كه هيچ خوانده نشود.(57)
كتابها را به خانه من نياوريد
كتاب ((طهارت)) امام چهار جلد بود؛ يكي از آنها ((دماء ثلاثه)) نام داشت. به ايشان عرض كردم: آقا شما اجازه ميدهيد كه اين دماء ثلاثه را چاپ كنيم؟
امام فرمودند: ((به من ربطي ندارد. ميخواهيد چاپ كنيد، ميخواهيد چاپ نكنيد. در هر صورت به من مربوط نيست.))
عرض كردم: آقا! شما لطفاً پولي به من قرض بدهيد. در آن موقع اوضاع مالي طلبهها خيلي بد بود. فرمودند: ((من پول اين چنيني ندارم.))
خلاصه هر چه اصرار كردم كه لطفاً شما پولي براي اين كار بدهيد، فرمودند: ((خير.))
بالأخره رفتم و از اخوي ايشان، آيةاللَّه پسنديده، پنجهزار تومان قرض كردم و كتاب دماء ثلاثه را به شكل خيلي جالب چاپ كردم. پس از چاپ كتاب، به امام گفتم: من پنجهزار تومان از اخوي شما قرض كردهام. لطف كنيد و شما قرض مرا ادا كنيد. فرمودند: ((نخير! من پول اينچنيني ندارم)).
بالأخره با فروختن يك قالي و برخي چيزهاي ديگر، كمكم قرض را به آيةاللَّه پسنديده پس دادم. پس از چاپ، كتاب را به خدمت ايشان آوردم و گفتم: آقا! حالا كه من چاپ كردم و پولش را هم دادم، اجازه ميدهيد در خانه شما به آقايان بدهم؟ فرمودند: ((نخير! به خانه من نياوريد. نبايد به خانه من بيايد.))(58)
((يعتاده مع سمرته صفرة من سهر الليل، بأبي من ليله يرعي النجوم ساجداً و راكعاً بابي من لايأخذه لومة لائم، مصباح الدجي بابي القائم بامراللَّه؛(59)
مهدي (عج)، بر اثر تهجد و شب زنده داري، رنگش به زردي متمايل است. پدرم فداي كسي باد كه شبها در حال سجده در ركوع، طلوع و غروب ستارگان را نظاره ميكند! پدرم فداي كسي كه در راه خدا، ملامت ملامت گران در او تأثير نميگذارد! او چراغ هدايت در تاريكيها است. پدرم فداي كسي كه به امر خدا قيام ميكند))!
رعايت حال ديگران
در دل شب، هنگامي كه امام براي نماز شب بر ميخاستند، لامپ را روشن نميكردند؛ بلكه از يك چراغ قوه بسيار كوچك استفاده ميكردند كه تنها جلوي پاي ايشان را روشن مينمود. ايشان به آرامي راه ميرفتند تا ديگران بيدار نشوند.(60)
تا آخرين لحظه ذكر ميگفتند
امام تا آخرين لحظات هم، ذكر و نماز و دعا را از دست ندادند، همان ساعتي كه ما آنجا ساعت سخت و و غيرقابل تصور را ميگذرانديم، از ساعت سه و چهار بعدازظهر تا ساعت ده و بيست دقيقه شب در همين ساعات آقاي حاج احمد آقا، فرزند عزيز حضرت امام گفتند: پيش از ظهري كه امام روي تخت شروع كردند به نماز خواندن و مرتب نماز ميخواندند، بعد پرسيدند: ((ظهر شده؟)) گفتيم: بله، آن وقت شروع كردند به خواندن نماز با نوافلش، نماز ظهر و عصرشان تمام شد. بعد شروع كردند به ذكر گفتن و ايشان گفتند: تا آن لحظهاي كه اين عارضه در ايشان پيدا شد و در حالت كما رفتند مرتب پشت سر هم ((سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لاالهالااللَّه و اللَّهاكبر)) ميگفتند و تا آخرين لحظه ايشان ذكر خدا را ميگفت، بنابراين ما كه رهبرمان را دوست داريم، كارهاي او بايد برايمان درس باشد و اين كارها و روحيات او را بايد ادامه بدهيم.(61)
انيس قرآن
حضرت امام عنايت خاصي به قرائت قرآن داشتند، به طوري كه در هر ماه سه بار قرآن را ختم ميكردند و البته اين قرائت در ماه مبارك رمضان بيشتر ميشد.
در طول سالهايي كه من در خدمت امام بودم همواره ميديدم كه امام عنايت خاصي به قرآن داشتند. يك بخش از عنايت ايشان مربوط به قرائت قرآن بود. ايشان يكي از وظايف خودش را مانند نمازهاي واجب قرائت قرآن قرار داده بودند و بر آن مراقبت داشتند كه گاه به پنج نوبت ميرسيد و اين اهتمام ايشان باعث شده بود كه در هر ماه سه بار قرآن را ختم كنند كه البته اين قرائت در ماه مبارك رمضان بيشتر ميشد. در سالي كه ايشان در ماه مبارك رمضان به محلات تشريف آورده بودند، هر وقت خدمت ايشان ميرسيدم، ميديدم كه اشتغال به قرائت قرآن دارند و ماه مبارك رمضان كه درسهاي حوزه تعطيل ميشد و طلاب از امام ميخواستند در اين ماه درس را شروع كنند، امام ميگفتند ماه رمضان خود يك كار است؛ و منظورشان خواندن قرآن و ادعيه و عبادت بود. در خانه هم مرتب به اهل منزل سفارش ميكردند كه قرآن را فراموش نكنند و استمرار بر قرائت داشته باشند.
از سوي ديگر قرائت امام همراه با تدبر در آن بود. گاهي وارد اتاق ميشدم، ميديدم ايشان هنگام قرائت توقف ميكردند و به فكر فرو ميرفتند و به افرادي كه خدمت ايشان بودند نكات لطيفي را از قرآن با زباني ساده بيان ميكردند. خيلي از اوقات آنقدر جالب و جذاب بود كه ما را از اين عالم به عالم ديگري ميبرد.
امام قرآن را كتاب هدايت در همه زمينهها ميدانستند و تأسف ميخوردند كه قرآن در بين مسلمانان محجور شده است. لذا به مناسبتهاي مختلف از قرآن سخن ميگفتند كه هم اكنون چهارصد مورد آن توسط مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام جمع آوري شده است.
نكته آخر اينكه من، هم در سفارشهاي امام به حاج احمد آقا و هم در بيانات ايشان ديدم كه ميفرمودند: استادم مرحوم شاهآبادي به من سفارش ميكرد كه سوره حشر را زياد بخوان؛ مخصوصاً آيات آخر سوره حشر: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و التنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون))؛ ((اي كساني كه ايمان آوردهايد! از خدا پروا كنيد، و هركس بايد بنگرد كه براي فردا (روز رستاخيز) چه پيش فرستاده است. و از خدا پروا داشته باشيد، كه خدا به آنچه ميكنيد آگاه است)).(62)
((فيستشير المهدي اصحابه؛
مهدي(عج) با ياران خود، مشورت ميكند)).(63)
اگر من بودم ناو آمريكايي را هدف قرار ميدادم
يك روز حاج احمد آقا نقل ميكرد، امام فرمودهاند: ((اگر من بودم، با ورود اولين ناو آمريكايي به خليجفارس، آن را هدف قرار ميدادم.))
با اين نظر قاطع ايشان، مسؤوليت سران كشور بسيار سنگين شده بود و در عين حال كه عنوان ميداشتند نظر امام بايد تأمين شود و به اين موضوع همه اعتقاد داشتند، ولي به منظور صحبت بيشتر در مورد تبعات اين برخورد، نزد امام رفتند.
امام فرمودند: ((اگر چه من گفتم كه اگر من بودم اوّلين ناو آمريكايي را هدف قرار ميدادم، ليكن شما سران كشور بحث بيشتري كنيد و پس از مشورت با كارشناسان نظامي، تصميم آخري را كه مصلحت نظام و مسلمانان در آن باشد، اتخاذ كنيد.))(64)
((و يشترط علي نفسه لهم، ان يمشي حيث يمشون و يلبس كما يلبسون و يركب كما يركبون و يكون من حيث يريدون و يرضي بالقليل؛
مهدي (عج) در حق خود تعهد ميكند كه از راه آنها برود، جامهاي مثل جامه آنها بپوشد، مركبي همانند مركب آنها سوار شود، آنگونه باشد كه مردم ميخواهند و به كم راضي و قانع باشد)).
به راستي كه امام راحل (ره)، همينگونه بود و به عهدي كه با مردم بسته بود عمل كرد. تمامي زندگي او عشق به مهدي (عج) بود و زيستنش مهدي گونه. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
----------------------------
پينوشتها:
1) صحيفه نور، ج 21، ص 107.
2) همان، ج 12، ص 170.
3) همان،، ج 12، ص 171.
4) همان، ج 2، ص 249.
5) همان، ج 17، ص 199.
6) همان، ج8، ص 149.
7) آداب الصلوة، ص 230.
:: موضوعات مرتبط:
*****مهدویت***** ,
مقالات ,
,
:: برچسبها:
مهدویت ,
انتظار ,
,
|